دوستت دارم عمران جان
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد
روزی تن من بینی قربان سر کویش
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی
|
| صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
هر کس قلمی رفتهست بر وی به سرانجامی
هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
وین عید نمیباشد الا به هر ایامی
آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
نومید نباید بود از روشنی بامی
در کام نهنگان رو گر میطلبی کامی |
سه شنبه 14 اردیبهشت 1389 - 4:32:33 PM